• وبلاگ : ... بر دلم بود!
  • يادداشت : كودكي
  • نظرات : 1 خصوصي ، 8 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + باران 
    به زمين مي زني و مي شکني
    عاقبت شيشه ي اميدي را
    سخت مغروري و مي سازي سرد
    در دلي آتش جاويدي را
    ديدمت واي چه ديداري واي
    اين چه ديدار دلازاري بود
    بي گمان برده اي از ياد آن عهد
    که مرا با تو سر و کاري بود