سفارش تبلیغ
صبا ویژن

توکل بر خدا!

بسم الله

میدانستم که نیمه شب پرواز خواهند کرد،این را هم می دانستم که سه شنبه ...
اینها مهم نیستند ... مهم این است که آمدند! و من سرشار از شوق دیدار آنها ، و نگران از آغاز ماه عزا ... خداکند دیر شروع شود این ماه .
از طرفی این افکار و از آن سو،‏تجربه بی ثمر ماندن همه اتفاقاتی که روزی امید بدانها بسته بودم،ذهن مرا سخت می آزرد.و وقتی به اینها فکر میکنم میبینم دلهای شکسته ی بسیاری را ... دلهایی شکسته بر اثر رفتار نسنجیده و ناپخته ی ام. و آنجاست که بیشتر میسوزم
میسوزم و چونان مرغی بال سوخته پرپر میزنم
اندک زمانی است که هرچه امید در دل داشتم ذخیره کرده ام،بماند برای دقیقه 90اَم .همان زمانی که دقیقه باخت و یا برد من بوده است.

دیشب به یاد دوستان شیمیایی ام افتاده بودم
به یاد جوانانی که رفتند تا بمانیم،تنفس کردند هوای آلوده را ، تا ما پاکش را به ریه هامان فروبریم . و چه بسیار فراموششان کردیم.بماند که گاهی خود خدا را نیز ... . کاش کمی شاد بودم به شادی هایشان، کاش کمی خرسند بودم به خرسندیشان .... ولی آیا واقعا آنها شاد و خرسندند ... پیش معبودشان شادند،این را میدانم ،خوب هم میدانم. ولی کاش می فهمیدم زمانهایی که به ما مینگرند در دلشان چه می گویند،از خدا برایمان چه می طلبند ... این را هم می دانم که جز خیر نمی خواهند برایمان- کسانی که در کنار منشا خیر و برکتند-.
زمانی میگفتم خوشا به حال فرزندان شهدا ... ولی اکنون میبینم با همه سختی هایی که امثال من بر آنها روا داشته ... واقعا مرد میدانند، ...‏، حال میدانم که من نمی توانستم مانند آنها باشم. من کجا و آنها ... . خدا حفظشان دارد.
دیگر بس است ... توکل بر او مارا بس!

اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا


» نظر