سفارش تبلیغ
صبا ویژن

هدی

به نام خدا

سلام.

اونروز بارونی برای اولین بار رفتیم به خانه هدی ، چه رفتنی! ای کاش توی یه موقعیت بهتر می رفتم .... پنجشنبه ساعت 12:30 شب اس ام اس نفیسه رسید : انالله و انا الیه راجعون ، مادر هدی به رحمت خدا _/ . اس ام اسه ته نداشت ! چشامو که باز کردم و خوندمش باورم نمیشد تهش رفت باشه بدجور دلم لرزید و خواب از چشام رفت نمی دونستم گریه کنم زنگ بزنم اس ام اس بدم ... گفتم احتمالا شوخیه، ولی نفیسه اهل این شوخی ها نبود بچه خیلی مودبیه و این کار ازش بعید. بله هدی مادرش رو از دست داده بود و ما که دوستانش بودیم یکشنبه .... خیلی بده ، خیلـــــــــــــــــــی زیاد . اصلا دلم نمی خواد جای اون باشم ... مادری که سالها باهاش بود و اگه یه روز نمی دیدش یا صداشو نمیشنید دلش آروم و قرار نداشت ،‏ خیلی دلم گرفت وقتی دیدمش ،‏قبل رفتنم فکر میکردم به اینکه آیا اصلا به قیافه هدی میاد گریه کنه یا لبخند رو لباش نباشه ، اصلا نتونستم چهرشو تو ذهنم بیارم / ولی وقتی رفتیم تو خونشون و دیدم تو بغل نفیسه هق هق گریه میکنه ....

خدایا برای همه شادی می خوام ؛‏ لبخند و سلامتی و دل شاد....
خیلی بده که به یه همچین دلایلی دوستانی رو که خیلی وقته ندیدیم ببینیم. انشالله همیشه به شادی ها .
قضیه قمی ها همچنان ادامه داره! به قمی های محترم برنخوره ،‏ این رو محض خوندن بعضی ها نوشتم!
و در آخر دعا:

                                    خدا همه رو حفظ کنه زیر سایه پدر و مادر ، با روح و جسمی سلامت.

پ.ن. همه چیز سیاه و غمگینه تو این پست ، التماس دعا.


» نظر