سفارش تبلیغ
صبا ویژن

The world is mine...

رفتیم تو یه کبابی . کبابی قدیمی تو شهرکمون . صاحب مغازه پیرمردی آذری زبان بود. منتظر بودیم تا کباب ها را آماده کند .. پسری وارد مغازه شد . مشخص بود کمی عقب افتاده ذهنی و یا شاید جسمی بود ... نمی دانم . پیرمرد پدرش بود ... به محض ورود پسرک که حدودا 22 23 ساله می نمود پدر به همکارش گفت : گزوم ایشیقی گلده . یعنی نور چشمانم اومد ... و لبخندی زد و پسرک هم

با شنیدن این جمله به یاد مطلبی که توی  دنیا از آن من است  خوندم افتادم


I asked god to take away my habit
God said no it is not for me to take away,but for you to give it up

از خدا خواستم عادت های زشت را ترکم بدهد.خدا
فرمود:خودت باید آن ها را رها کنی.


I asked god to make my handicapped child whole
God said no, body is only temporary

از او درخواست کردم فرزند معلولم را شفا دهد.فرمود: لازم نیست، روحش
سالم است،جسم هم که موقت است.


I asked god to give me happiness
God said: no, i give you blessings
happiness is up to you

 گفتم مرا خوشبخت کن.فرمود:نعمت از من،خوشبخت شدن از تو.


I asked god to make my spirit grow
God said no, You must grow on your own but i will prune you to make you fruitful

از او خواستم روحم را رشد دهد.فرمود: نه تو خودت باید رشد کنی. من فقط شاخ و برگ اضافی ات را هرس می کنم
تا بارور شوی.


I asked god for all things that i might enjoy life
God said no, I will give you life, so that you may
enjoy all things

از خدا خواستم کاری کند که از زندگی لذت کامل ببرم.فرمود: برای این کار
من به تو زندگی داده ام


I asked god to help me love others
as much as he loves me
God said: Ahah, finally you have the ide

از خدا خواستم کمکم کند همان قدر که او مرا دوست دارد
من هم دیگران را دوست بدارم.
خدا فرمود: آها بالاخره اصل مطلب دستگیرت شد.

 

اشک چشمام رو گرفت ...

 


» نظر