• وبلاگ : ... بر دلم بود!
  • يادداشت : زمانه
  • نظرات : 4 خصوصي ، 7 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    سلام، ممنون که تشريف آورديد و بابت لينک هم متشکرم. روزگاري بود ميوه اش فتنه، خوراکش مردار، زندگي اش آلوده، سايه هاي ترس شانه هاي بردگان را مي لرزاند. تازيانه ستم، عاطفه را از چهره ها مي سترد. تاريکي، در اعماق تن انسان زوزه مي کشيد و دخترکان بي گناه، در خاک سرد زنده به گور مي شدند. و در اين هنگام بود که محمد (ص) بر چکاد کوه نور ايستاد و زمين در زير پاهاي او استوار گرديد. ------------------------------- مي گويند مي آيد...، کسي، بر کرانه اين نفرين شده زمين، که ساليانيست جز تنفر از بطن آن، چيزي نمي رويد، که خاکش به بوي ناپاک ظلم ملوس است، و مردمش در کام دام هاي خود پرستي هامسلول ، مي آيد، وقتي دردها کرانه آبي زندگي را به خاکستري بنشانند، و درياها به سرخي خون تلاطم زنند و فريادها، بي فريادرس در گلو گره گردد و خورشيد هم براي نورش مزدي بطلبد!، مي گويند مي آيد.. و از دستانش مهرباني مي ريزد، بر دنياي تيره خودپرستي ها، ونفس هايش، بر زخم کهنه و چرکين انسان ها مرحم مي نهد و صدايش در قلب خفاشين ظالمان لرزه، مي گويند بر بام کعبه فرود مي آيد مردي به استقامت صبر من و تو به شکوه عظمت هستي به بزرگي اعتقاد رستگاران مردي که نفس هايش حقيقت مي کارد و دست هايش شفا بخش طاعون خود پرستيست، مردي که زوال ظالم و زمام عدالت را به ارمغان مي آورد مردي که عظمت گمشده انسانيت را در ميان انسان نما ها به جستجو مي نشيند، وانگه مي ستاند حق مان را از ظالمي که ريشه اش در خون من و تو آرام لوليدست و زالوآسا مکيدست شيره هاي جان مان را از نسلي به نسل ديگر وانگه کبوترها را دوباره به سپيد رنگ مي زند و مي شکند طلسم شيطاني دنيا را که قرن هاست مسخمان کردست وانگه، چشم هايمان از خواب غفلت قرون به حقيقت هستي باز مي گردد و انسان، انسان را فقط به نام يک انسان مي شناسد نه دشمن نه سپيد نه سياه نه مسلمان نه يهودي نه مسيحي نه کافر نه شرقي نه غربي نه محکوم نه حاکم ، نه برتر نه کهتر، فقط انسان! صبر کن مردي مي آيد مي آيد تا اين زشتي ها را چاره کند، مي آيد، تا رسيدنش فقط يک نفس فاصله است! التماس دعا يا علي